English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3106 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
turn the tide <idiom> U چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To bring something to someones notice ( attention ) . U چیزی را بنظر کسی رساندن
underdogs U سگ شکست خورده
turkey U شکست خورده
turkeys U شکست خورده
underdog U سگ شکست خورده
failure U شکست خورده
failures U شکست خورده
craven U شکست خورده
stickit U شکست خورده
lost U شکست خورده گمراه
He refused to acknowledge defeat . U قبول نمی کرد که شکست خورده
The campaign was considered to have failed. U مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
long shot <idiom> U شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
hooligan U مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
hooligans U مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to cause the downfall of somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
to bring down somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
to be over something U به اتمام رساندن چیزی
damage U آسیب رساندن به چیزی
to carry something to a successful issue U چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
work off U از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
to tip one the wink U با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
parallax U پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
in my opinion U بنظر من
looking U بنظر اینده
purport U بنظر امدن
beseem U بنظر امدن
purported U بنظر امدن
purporting U بنظر امدن
purports U بنظر امدن
seemed U بنظر امدن
seems U بنظر امدن
seem U بنظر امدن
beseem U مناسب بنظر امدن
hulk U بزرگ بنظر رسیدن
he looks brave U او شجاع بنظر میرسد
blur U نامشخص بنظر امدن
it sounds false U دروغ بنظر میرسد
blurred U نامشخص بنظر امدن
on end <idiom> U بنظر به پایان رسیده
blurring U نامشخص بنظر امدن
blurs U نامشخص بنظر امدن
look black U متغیر بنظر امدن
So it appears ( looks , seems ) that … U اینطور بنظر می آید که ...
face value <idiom> U بنظر با ارزش رسیدن
hulks U بزرگ بنظر رسیدن
to lool black U خشمگین یا متغیر بنظر امدن
She has a foreign appearance. U ظاهرش خارجی بنظر می آید
Playing football is not my idea of fun . U فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
the price was not reasonable U بهای ان معقول بنظر نمیرسید
The two parties seem irreoncilable. U طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
may it please your excellency U اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss . U رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
have the last laugh <idiom> U باعث احمق بنظر رسیدن شخص
He seems to have a vulgar tongue. U آدم دهن دریده ای بنظر می آید
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He is a capable man . he is a man of ability . بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل [ناقابل] است
objectify U بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
you do not seem well U گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
atmospheric refraction U شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
beat U پیروزی
victoriousness U پیروزی
score U پیروزی
takes U پیروزی
scored U پیروزی
triumph U پیروزی
scores U پیروزی
beats U پیروزی
victoriously U با پیروزی
triumphed U پیروزی
victories U پیروزی
victory U پیروزی
triumphing U پیروزی
achievement پیروزی
conquests U پیروزی
triumphs U پیروزی
win U پیروزی
wins U پیروزی
conquest U پیروزی
take U پیروزی
secure of victory U مطمئن به پیروزی
steals U پیروزی غیرمنتظره
winnable U شایسته پیروزی
steal U پیروزی غیرمنتظره
win on points U پیروزی با امتیاز
garrison finish U پیروزی غیرمنتظره
successes U پیروزی نتیجه
nike U الهه پیروزی
trophy U نشان پیروزی
paeans U پیروزی نامه
paean U پیروزی نامه
trophy U یادگاری پیروزی
conquer U پیروزی یافتن بر
conquering U پیروزی یافتن بر
trophies U نشان پیروزی
v day U روز پیروزی
trophies U یادگاری پیروزی
triumphal cloumn U برج پیروزی
victory day U روز پیروزی
victory stele U لوح پیروزی
conquers U پیروزی یافتن بر
success U پیروزی نتیجه
triumphal U حاکی از پیروزی
V-signs U علامت پیروزی
wins U پیروزی برد
V-sign U علامت پیروزی
win U پیروزی برد
triumphantly U فاتحانه فریاد پیروزی
win by knockout U پیروزی با ناک اوت
triumphant U فاتحانه فریاد پیروزی
pull it out U پیروزی در واپسین لحظات
paean U پیروزی نامه نوشتن
paeans U پیروزی نامه نوشتن
pewter U جام پیروزی جایزه
achievements U پیروزی کار بزرگ
sudden victory U پیروزی در وقت اضافی
shut out U مانع پیروزی حریف شدن
palm U نخل خرما نشانه پیروزی
save the day <idiom> U به پیروزی وموفقیت دست یافتن
occupation authority U اقتدار ناشی از فتح و پیروزی
pyrrhic victory U پیروزی ای که بی اندازه گران تمام شد
win by retirement U پیروزی با کنار رفتن حریف
palms U نخل خرما نشانه پیروزی
to overcrow one's rival U از پیروزی بر حریف شادی کردن
brushes U دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
brush U دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
edge U پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
edges U پیروزی با فاصله امتیاز کم لبه اسکیت
streak U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaking U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaked U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaks U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
long shot U شرکت کنندهای که احتمال پیروزی کمی دارد
dark bulb U نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
head hunt U بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
Vistory was dearly bought . U پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
jiujitsu U مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujutsu U مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
outrunning U منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
outrun U منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
outruns U منطقه توقف در پایان مسابقه اسکی پیروزی بر حریف ویژه
jujitsu U مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
die U ماندن در پایگاه در پایان بازی بیس بال دو سرعت جنگ تا پیروزی
it was eaten U خورده شد
eaten U خورده
little U خورده
irriguous U اب خورده
eaten U خورده شده
grubby U کرم خورده
twisty U پیچ خورده
hammer hard U چکش خورده
thrawart U پیچ خورده
grubbiest U کرم خورده
grubbier U کرم خورده
withered U چروک خورده
kinky U گره خورده
engrained U پینه خورده
tetched U بهم خورده
teched U بهم خورده
conglomerate U به هم جوش خورده
belly pinched U گرسنگی خورده
conglomerates U به هم جوش خورده
jiggly U تکان خورده
aggresive U خورده شده
symphsis U عضوجوش خورده
starveling U گرسنگی خورده
fretted by rust U زنگ خورده
wound U پیچ خورده
wounding U پیچ خورده
folded picture U تصویر تا خورده
wounds U پیچ خورده
worm eaten U کرم خورده
corrosion U خورده شدن
puckery U چین خورده
plicated U چین خورده
crossed out U قلم خورده
callous U پینه خورده
brushed U شانه خورده
kinky U پیچ خورده
writhen U تاب خورده
distempered U بهم خورده
writhen U پیچ خورده
dehiscent U ترک خورده
crimpled U چوروک خورده
patsy U فریب خورده
crackly U چین خورده
maggoty U کرم خورده
cleft U ترک خورده
clefts U ترک خورده
clift U ترک خورده
picked U کلنگ خورده
cancelled U قلم خورده
stamped U تمبر خورده
dislocated U بهم خورده
vermiculate U کرم خورده
moth-eaten U بید خورده
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1بنظر‌میرسد
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1کلمه assist در اصطلاح ساعت به چه معناست؟
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com